⌑📝🌹⌑ خاطرات شهید از همرزم: 🔹 وقتی حسین شیمیایی و در بیمارستان لبافی‌نژاد تهران بستری می‌شود، او چشم‌هایش نمی‌بینند، 🔹اما وقتی مادرش از کنار پنجره رد می‌شود تا به دیدار او برود، صدایش می‌کند و می‌گوید 🔹مادر من اینجام! می‌پرسد تو چه‌طور من را دیدی؟ 🔹گفت از وقتی که از راه افتادی من شما را دیدم تا همین حالا که از پله‌ها گذشتی و خواستی از کنار اتاقم عبور کنی!