‍ تشنگی امانش را بریده بود از خط بر می گشت بود ... به سنگر که رسید را گفتند را سمتش گرفتم و گفتم: بنوش به یاد لبهای تشنه علیه السلام✨ لیوان را از دستانم گرفت و رفت دم ، منتظر رفیق اش بود که او هم بیاید سوت خمپاره ایی آمد ... گرد و خاک شد ... چشمانم را که باز کردم او را غرق در یافتم، سیرآبِ سیرآب.‌..! 🌱 🆔 @sardare_kerman