بعد از غسل و دیگر کارها جنازه را به طرف قبرستان بردند، من هم جزو مشیعین (تشییع کنندگان) رفتم. در میان آنها بعضی از جانوران وحشی و درندگان از هر قبیل میدیدم و از آنها وحشت داشتم، ولی دیگران وحشت نداشتند و آنها نیز نسبت به آنان اذیتی نداشتند، گویا اهلی و به آنها مأنوس بودند.
جنازه را به گور سرازیر نمودند، من در گور ایستاده بودم و تماشا میکردم و در آن حال مرا ترس و وحشت گرفته بود، به ویژه هنگامی که دیدم در گور جانورهایی پیدا شدند و به جنازه حمله ور گردیدند، ولی آن مردی که در گور جنازه را خوابانید متعرض آن جانورها نشد، گویا آنها را نمیدید. و از گور بیرون شد. من از جهت علاقهمندی به جنازه، برای بیرون نمودن آن جانوران داخل گور شدم، ولی آنها زیاد بودند و بر من غلبه داشتند؛ و دیگر آنکه مرا چنان ترس فرا گرفته بود که تمام اعضای بدنم میلرزید. از مردم دادرسی خواستم، ولی کسی به دادم نرسید و همه مشغول کار خود بودند، گویا هنگامه میان گور را نمیدیدند. ناگهان اشخاص دیگری در گور پیدا شدند...
ادامه دارد
برشی از کتاب
#سیاحت_غرب
کانال سرنوشت انسان:
@sarneveshte_ensan