🔻روایتِ فروبستگی (به مناسبت تولد شهیدسید مرتضی آوینی در ۲۱ شهریور ۱۳۲۶) جانِ جان است و تمنّای نهان دل من بُرده به یغما ایشان عشق، معنی شده با صوتِ غم‌انگیزِ دلش شده هم‌رنگِ شهیدان، سفرش ساعتی بگذرد آید خبرش سیّد نورانی، راویِ آنجایی ... و سفر، آغاز است؛ دستِ تقدیر، رقم خواهد زد، پای تدبیرش نیز می‌رود سوی فتوحاتِ شهیدان، فردا زیرِآوارِ غمِ تنهایی، خسته از مهجوری از شهیدان، دوری خسته از شهر شده خسته از حجمِ فراوانِ فشار؛ طعنه‌ها، حاشیه‌ها طردها، زاویه‌ها ... و روایت، کافی‌ست هجرت، در راه است؛ مقصدش، مقتلِ فکّه شده است و ملائک آن سو، بال‌ها گسترده وَه چه مهمانیِ ناپیدایی‌ست! خون کجا؟! آه کجا؟! ناله کجا؟! زخم چیست؟! درد، کدام است آخر؟! شهدا! مرتضا در راه است از شهر، رانده شده و شما دریابید! دلِ دلتنگش را این سفر، راوی‌تان خواهد رفت ... صبحِ فردا چه خبرهاست به صحرای جنون و تو خوب می‌دانی موسمِ رفتن و پرواز، همین نزدیکی‌ست کوله‌بارت بسته، دلت امّا خسته قلمت، گوشۀ جیبت بسته چهره‌ات، نورانی نفست، بارانی و صدایت، محزون صبحِ فردا، صبحِ پروازِ تو ا‌ست صبحِ آزادیِ تو، صبحِ فتحی که از آن می‌گفتی صبح، از آنِ تو است و شب، بهرۀ ما صبح فردا، صبحِ دلتنگیِ ما و چه فردایی‌ست، فردای پس از هجرتِ تو صبح آمد، ولی صبح برفت همۀ دلخوشیِ قافلۀ صبح برفت آه! ای صبحِ غم‌انگیزِ بهاری! ما گرفتارِ شب هستیم پس از آمدنت لحظه‌ها زنجیرند، واژه‌ها درگیرند و قلم، عطشِ خون دارد به گمانم، قصد بازیِ جنون هم دارد مهدی جمشیدی https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi