السلام علیک یا صاحب الزمان
ضیای محفل ایمان
مهدی بیا بی تو سرم سامان ندارد ،
درد دلم جز وصل تو درمان ندارد .
یلدای هجران کرده بی سو دیده ام را ،
پا لنگ و دستم قدرت احسان ندارد
روزم چو شب سرد است و تار ازهجر رویت ،
جان بی تو اصلا جلوه جانان ندارد
رونق ندارد بی تو بازار محبت ،
بی تو وفا هم جرئت طوفان ندارد .
قصر عدالت بی تو ویران است . مولا ،
ابر کرم هم رغبت باران ندارد .
بی تو صفایی نیست در فصل بهاران ،
بی تو صبا هم روح مشک افشان ندارد
باشد شبستان وفا تاریک بی تو ،
نور و ضیایی محفل عرفان ندارد
زاغ آشیان کرده به باغ عشق بی تو ،
بلبل به بستان عرصه جولان ندارد .
روبه به جولان است در اقلیم شیران ،
این بیشه بی تو گوئیا سلطان ندارد
از جور باد صرصر هجران به بستان ،
دیگر قناری هم لب خندان ندارد
کرده خزان بیداد باد هجر . گل را ،
بی تو گلستان بلبل خوشخوان ندارد
نامرد مردان می دهند امروز جولان ،
آزاده مردی فرصت رجحان ندارد .
باران محنت بی تو بارد بر سر ما ،
غمدیده حال رقص در میدان ندارد .
جانا توئی جانان جان جان به لب ها ،
بی تو " حمید " انگار اصلا جان ندارد