امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود:
وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَیْتُ عَقِیلًا وَ قَدْ أَمْلَقَ حَتَّی اسْتَمَاحَنِی مِنْ بُرِّکُمْ صَاعاً وَ رَأَیْتُ صِبْیَانَهُ شُعْثَ الشُّعُورِ غُبْرَ الْأَلْوَانِ مِنْ فَقْرِهِمْ کَأَنَّمَا سُوِّدَتْ وُجُوهُهُمْ بِالْعِظْلِمِ وَ عَاوَدَنِی مُؤَکِّداً وَ کَرَّرَ عَلَیَّ الْقَوْلَ مُرَدِّداً فَأَصْغَیْتُ إِلَیْهِ سَمْعِی فَظَنَّ أَنِّی أَبِیعُهُ دِینِی وَ أَتَّبِعُ قِیَادَهُ مُفَارِقاً طَرِیقَتِی فَأَحْمَیْتُ لَهُ حَدِیدَةً ثُمَّ أَدْنَیْتُهَا مِنْ جِسْمِهِ ......
🖌✴️ به خدا سوگند، برادرم عقیل را دیدم که به شدت تهیدست شده
و از من خواست تا یک من از گندم های بیت المال را به او ببخشم.
کودکانش را دیدم که از گرسنگی دارای موهای ژولیده، و رنگشان تیره شده، گویا با نیل رنگ شده بودند.
🔻 پی در پی سراغم می آمد و درخواست خود را تکرار می کرد،
🔶 چون به گفته های او گوش دادم، چنین پنداشت که دینم را به او می فروشم و به دلخواه او رفتار و از راه و رسم عادلانه خود دست بر می دارم.
🔻 روزی آهنی را در آتش گداخته به جسمش نزدیک کردم تا او را بیازمایم.