♥️↓ شب پنجم محرم بود. حسین گفت:میای بریم هیئت؟ دعوتم کرده‌اند باید برم بخونم. گفتم:بریم. با خودم فکر کردم شاید یه هیئت بزرگ و معروفیه که یه شبِ محرّم رو وقت میذاره و میره اونجا. وقتی داخل هیئت شدیم، جا خوردم! دیدم کلا سه‌چهار نفر نشسته‌اند و یک نفر مشغول قرآن‌خواندنه. بعد از قرائت قرآن، حسین رفت و شروع کرد به خواندنِ زیارت عاشورا و روضه. چشم‌هاش رو بسته بود و می‌خوند و به جمعیّت هم هیچ‌کاری نداشت. توی راهِ برگشت، بهش گفتم:حاج حسین! شما می‌دونستی اینجا اینقدر خلوته؟ گفت: بله! من هرسال قول داده‌ام یه شب بیام اینجا روضه بخونم. گاهی توی این مجالس خلوت که معروف هم نیستند، عنایاتی به آدم میشه که هیچ‌کجا همچین چیزی پیدا نمیشه. سرباز روح‌ الله ═🍃🕊🍃═════ ☔️@sedaybaran