Ketabe_Ah (1).mp3
10.33M
◾️فصل پنجم: شهادت و هانی به دست عبیدالله بن زیاد ... مسلم بر در قصر بنشست. کوزه ای دید از آب، سرد. گفت «از این آب به من دهید.» مسلم ابن عمر و باهلی گفت «این آب را به این سردی میبینی؟ والله از آن یک قطره نچشی تا در دوزخ از حمیم بنوشی.» ابن عقیل گفت « تو کیستی؟» مسلم باهلی گفت «من آن کس هستم که حق را شناختم و تو آن را بگذاشتی و خیرخواه امام خود بودم و تو بدخواهی نمودی، و فرمانبردار بودم و تو عصیان کردی من مسلم ابن عمر و باهلی ام.» ابن عقیل گفت مادرت به سوگ تو نشیند چه درشت و بدخوی و سنگین دلی ای پسر باهله، تو به حمیم و خُلود در دوزخ سزاوارتری از من عمرو ابن حریث غلام خود را فرستاد تا کوزه ای آب آورد.. در قدح ریخت و گفت آب بنوش!» مسلم قدح بگرفت تا آب بنوشد: قدح از خون پر شد و نتوانست بنوشد. و سه بار قدح را پرآب کردند. بار سوم دندان ثنایای او در قدح افتاد گفت اگر این از روزی مقسوم بود، نوشیده بودم.» . . . چون بکیر فرود آمد ابن زیاد پرسید «مسلم را چون بالا می بردند چه می گفت؟» جواب داد « میگفت و میکرد. و چون خواستم او را بکشم، گفتم نزدیک شو سپاس خدا را که تو را زیر دست من ذلیل کرد تا قصاص کنم پس ضربتی فرود آوردم کارگر نشد. ➖گفت ای بنده این خراشی که کردی قصاص آن ضربت من نشد.» ابن زیاد گفت «هنگام مرگ هم تفاخر؟» بکیر گفت «ضربت دوم زدم و او را کشتم.» را بر آن موضع که مشرف بر بازار کفشگران است، گردن زدند و سرش بیفتاد پیکرش را هم به زیر انداختند که مردم ببینند... 🕊‌↙️↙️↙️ 💔🕋👉@Sedrah👈🕋💔