در مکتب شهادت در محضر همسران شهید سر لشکر خلبان سردار شهید عباس بابایی🌷 عباس سرتیپ که شد اصلاً خوشحال نشدم. می دانستم که او دارد دورتر می شود و شاید دیگر روزی دستم هم بهش نرسد. همان روزها گفت: این موتورخانه پایگاه جای خوبی است برای زندگی. موافقی برویم آنجا. موافق بودم. دست به کار شدند از آنجا دو اتاق و یک آشپزخانه و یک سرویس بهداشتی در آوردند. زیر بار قبول محافظ هم نمی رفت، اما تحمیلش کردند. هنوز اسباب کشی نکرده بودیم که سفر حج پیش آمد و همه چیز تمام شد. 📚آسمان 🎤بابائی به روایت هسر شهید