سیره عملی شهدا خاطره ای از شهید: نانوایے محل بسٺہ بود. و براے خرید نان باید مسافٺ زیادے را طے مےڪردیم. بہ محسن ڪہ ٺازه از راه رسیده بود، گفٺم: 《 مادرجان نانوایے بسٺہ بود؛ مےرے یہ جاے دیگہ چندٺا نون بگیرے؟》 گفٺ:《بلہ،چرا ڪہ نہ؟》 بعد موٺورش را گذاشٺ داخل حیاط و ڪیسہ را از من گرفٺ. پرسیدم:《چرا با موٺور نمیرے؟ گفٺ: 《پیاده مےرم موٺور مال خودم نیسٺ؛ مال بیٺ‌المالہ》