🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱
⭕️
#شهید_عبد_الصالح_زارع
🔶 قسمت پنجم
🔶
#مسئولیت
کوچک بود . اما بزرگ بود! زود مرد شد مرد شدن او را البته از دو جهت باید دید . یکی از این جهت که با سن وسال کمش می توانست مسئولیت پذیر باشد و کارهای بزرگ انجام بدهد.
من و پدرش باهم دیدگاه مشترکی داشتیم که: اگر بچه از همان سن بچگی کار بسپاریم واو را مسئولیت پذیر بار بیاوریم ، خودش تجربه کسب می کند . پخته می شود ومی تواند از پس کارهای خودش بر بیاید . دوست داشتیم عبد الصالح مرد بشود وبتواند روی پاهای خودش بایستد.
برای همین در همان دوره کودکی بعضی خریدها را به او می سپردیم .خودش هم در همان عالم بچگی دوست داشت پول دست بگیرد ، به مغازه برود و وسیله ای برای منزل خریداری کند این طوری خودش هم احساس می کرد که مرد شده است ، شخصیت دارد و باید بتواند روی پاهای خودش بایستد . جنگ که تمام شد پدرش تا چند سال در مناطق مریوان وآبادان مشغول حفاظت از مرزها بود.در این ایام ، زمانهایی که پدرش در جبهه بود . دیگر صالح می شد مرد خانه . باور کرده بود که باید جای پدر را در خانه پر کند و نگذارد کمبودی در خانه احساس شود . شخصیت او در چنین روزهایی شکل گرفت . همین روحیه باعث شد که در یازده سالگی ، دست برادر دوساله اش را بگیرد وبا اتوبوس ، آن هم شبانه به قم ، منزل خاله اش بیاید .
بی آنکه بزرگتری همراهشان باشد . همان اول که تصمیمش را گفت در چهره اش این قدرت و مردانگی را دیدم که بتواند مسئولیت خودش وبرادر خردسالش را بر عهده گرفته واین راه طولانی را بپیماید . به خدا توکل کردم وراهیش کردم به سمت قم.
صبح با خواهرم تماس گرفتم گفت : خبری از بچه ها نیست. عجیب بود ! صبح اول وقت باید به قم می رسیدند . دلم به شور افتاد . نگران شدم مبادا اتفاقی برایشان افتاده باشد . سفر بود وغربت بود و هزار جور فکر و خیال.
چند ساعتی گذشت که خواهرم تماس گرفت وگفت : الان عبد الصالح دست در دست برادر وبا لبی خندان وارد خانه شدند.
گوشی تلفن را که عبد الصالح گرفت ، علت تاخیر را پرسیدم . گفت: صبح زود بود . اگر به خانع خاله می آمدم ممکن بود که خواب باشند واذیت شوند . برای همین رفتم حرم ، نماز را خواندم وچند ساعتی را به زیارت و استراحت در هتل کارتن ! گذراندم.
این هم یک وجه دیگر مردانگی عبد الصالح بود.
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿