سرگذشت 💔 که بدنام شد با خودم گفتم شاید احمده فهمیده مهر بانو نیست و از موقعیت استفاده کرده و اومده اینجا..سربلند کردم اما وحشت تمام وجودم رو فراگرفت و از دیدن غریبه‌ای که داشت وارد چادر می‌شد دستم همین‌جوری بین موهام خشک‌شده بود. زبونم بند اومد‌ اما اون خون‌سرد داشت پیش میومد مرد جوونی بود که....😱😱 https://eitaa.com/joinchat/2072707419C9e3cc1bf07