🔹داغی که سرد نمی شود
آتشی که جانمان را میسوزاند
چه حکایتی است این شرح دلدادگی و این فراق
چه دردیست نبودنت
و چگونه است که گرد فراموشی نمیگیرد یاد شما
گفته بودند که از دل برود هر آنکه از دیده برفت.
دردا که دل میرود ز دستم و
دیده بر آب دیدگان
امروز که خفاشان شب پرست به جهل و سیه دلی و خیال خام چاره را در بریدن نای عصیانگرت دیدند
نپنداشتند که شهید واژه نامیرایی و زندگانی ابدی تان میشود در دل های ما
که سردار دل ها
که سپهبد روح و جان این قبیله خواهید بود
نپنداشتند که مادران این مرزو بوم دیگر از اساطیر به چشم ندیده لالایی نخواهند گفت
که شما خود ارش بودید که جان در چله ی کمان نهاد
خود رستم و سیاووش داستان های حی و حاضر و زنده ی ایران زمین شده اید.
فرزندان ایران عزیز وام داران و میراث داران خون شما هستند.
و اینک در روزگار تقابل خیر و شر
کربلای دیگر تکرار گشته است
و امروز دشمنان از نام و یاد شما وحشت دارند.
سردار دل ها
سپهبد روح و جان آزادگان عالم
تو را شهید سزاوار بود
خوشا این رستگاری
خوشا صد پاره پیکر
خوشا شهید در غربت
خوشا دست جدا شده
به ساعت جنون و دیوانگی ابلیس و ابلیسیان از سرزمین خون های به ناحق ریخته شده
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
و این نیامدنت را تا صبح ظهور با تک سوارِسبزپوش تحمل میکند عالم
تا در رکاب حضرت عشق مشق ولایتمداری را بیاموزی به مردمان عالم
تا ان روز فراموش نمیکنیم دستانت را بر گرده ی مظلومان ملحد زده
فراموش نمیکنیم همه ی بیخوابی و همه ی شیدایی شما را در جستجوی شهادت
میرسد ان روز
روزی که می اید تک سوار عشق و شما یقینا سردار سپاه عشق خواهید بود
مهدی شجاعی