همه گرفته و ناراحت بودند
در هنگام پذیرش قطعنامه که اپوزیسیونها از به هدر رفتن نیروی نهفته جوانان میگفتند، هنگامی که بسیجیها بدون دلیل واضحی ناراحت بودند، وقتی که مردم، همه گیج بودند، طبقه بورژوا مشغول پرتنشترین معاملات اقتصادی بودند. پشت آنها را مرگ صدها هزار نفر هم نمیلرزاند!
اما حالا مرگ یک نفر زاویه دید آنها را عوض کرده بود. همه گیج بودند. وقتی خبر مرگ امام را میشنیدند، باور نمیکردند.
خیلیها سعی میکردند خود را ناراحت نشان ندهند. چرا که نظام سیاسی اجتماعی فقط یک زمینه است برای فعالیت اقتصادی، این زمینه هرچه باشد، تفاوتی ندارد، اگر زیاد رنگ عوض کند، فعالیتهای اقتصادی متنوعتر میشود. اگر ثابت باشد، سود را باید در کارهای بلندمدت اقتصادی جستوجو کرد.
همه میدانستند با مرگ امام این زمینه تکان نمیخورد اما چیزی فرای زمینه عوض شده بود. زمین تکان میخورد. این تکان حتی این طبقه را هم گیج کرده بود.
همه گرفته و ناراحت بودند. حتی آنهایی که با امام هیچ رابطهای نداشتند.
اندوهی غریب در چهره مردم ریشه دوانده بود که به یقین از ترس برای آینده نبود. ایرانیها هیچ وقت آیندهنگر نبودهاند. وقتی پدر یک خانواده میمیرد، اندوه بر همه مستولی میشود.
فرق پدر با بقیه شاید در بزرگتر بودن است. این اندوه برای همه یکسان است. پسر چه عاشق پدر باشد و چه نباشد، اندوهگین میشود. پسر حتی اگر کینه پدر را به دل داشته باشد، در مرگ پدر افسرده میشود. بزرگتر چیزی مثل سایه است. بیسبب نیست که به مثل میگویند «
خدا سایه بزرگتر را از سر کسی کم نکند.»
کانال
#سید_سراج_الدین_جزائری 👇
https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046