عزیز برادرم ؛
قرار بی قراری هایم
عباسِ روضه هایِ فاطمیه
نمیدانم چه شد که تا نام تو را میشنوم قلبم ز جا کنده میشود و حضورت را احساس میکنم
نمیدانم چرا تا عکس تو را میبینم هیچ نمیگویم فقط یک نگاه کافیست ...
و خدا میداند در آن نگاه چقدر حرف ها است ...
تو مرا یاد روضه مادر انداختی تومرا یاد دیوار و در انداختی
تو مرا بردی به روضه های کوچه ، آتش ، سوختن
از تو فقط یک عکس روی جلد کتاب لبخندی به رنگ شهادت برای من کافیست تا همیشه آرام و زلال باشم
چقدر حرف ها در چشم های بیقرار توست و چقدر برای بی قراری هایم با تو حرف ها زدم و واسطه ای بین من و خدایم شدی ...
کمکم کن تا از راه تو دور نشوم و کمکم کن تا تو را گم نکنم
و در آخر
تو که کیمیا فروشی نظری به قلب ما کن ...