❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_دوم
#فصل_سوم_قسمت۹
🍃خانم جوشی به موهای سرش اشاره کرد و گفت:
_میبینی
#مریم حتی حالش را ندارم موهایم را شانه کنم. افتادهام تو رختخواب و بی مصرف شدهام.
_این حرفها چیه، تو به اندازهی کافی برای انقلاب و جنگ زحمت کشیدهای کارهایی که تو کردهای هیچ کس نکرده.
_نه
#مریم! تو داری بهم دل خوشی میدهی. خسته شدهام. از خدا مرگ میخواهم.
_تو را به خدا این حرف را نزن. حالا اجازه میدهی من موهایت را شانه کنم.
🍂بار دیگر سردرد به سراغ خانم جوشی آمد. دست
#مریم را پس زد و فریاد کشید.
من نمیخواهم هیچکس بهم محبت کنه. از دست همه خسته شدهام. تو چرا به دیدنم آمدی؟ برو بیرون نمیخوام ببینمت!
بعد دو قرص مسکن قوی خورد. چند لحظه بعد بی حس و بیرمق در رختخوابش افتاد. نمیدانست چقدر گذشته است. اما بین خواب و بیداری احساس کرد
#مریم به آرامی دارد موهایش را شانه میزند. خیلی یواش و به نرمی. وقتی از خواب بلند شد دید که
#مریم خانه را مرتب کرده و همه جا را جارو زده و گردگیری کرده است. موهای سرش هم شانه خورده و بافته شده بود. فاطمه جوشی دست
#مریم را گرفت و گریهکنان گفت:
_مرا ببخش
#مریم جان! به خدا دست خودم نبود! از اینکه گوشهی خانه افتادهام و نمیتوانم فعالیت کنم عصبی شدهام.
🌱
#مریم خانم جوشی را بوسید و گفت:
ما با هم دوستیم. پس دوستی به چه دردی میخورد. بهت قول میدهم تا زمان خوب شدنت هر روز به دیدنت بیایم، قول میدهم.
مؤلف:
#داود_امیریان
پایان فصل سوم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده
#مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian