#بصیرت_عاشورایی
#نوجوان
#داستان
🌸 وقت خوندن داستانه 😊
حامد می گوید: «می تونیم از یاران امام حسین(ع) بگیم. حتی می تونیم لباسی مثل لباس اون زمان بپوشیم و در نقش خود اون فرد، او را معرفی کنیم. از زندگی اش، چطور پیوستنش به امام حسین(ع) در کربلا تعریف کنیم.»
علی سرخ می شود: «ما حتی راجع به امام حسین(ع) و خانواده ی ایشان مطالعه نکرده ایم. می تونیم بگردیم، بخونیم و برای بچه ها راجع به ایشون بگیم.»
نیما یکی از آن پرچم های مثلثی را می کشد: «قسمت های کوتاهی از وقایع کربلا را روی پرچم های مقوایی بنویسیم و در دید بچه ها نصب کنیم.»
حامد می گوید: «اعمال ماه محرم را از مفاتیح الجنان بخونیم و بعضی از اون ها را دسته جمعی در مدرسه انجام بدیم.»
علی زمزمه می کند: «بنویسیم.»
-«چی؟»
-«برای آقا امام حسین(ع) بنویسیم. از بچه ها هم بخواهیم برای ایشان بنویسند.»
نیما چند نامه ی بالدار می کشد: «یک صندوق زیبا درست می کنیم تا حرف های شان را آن جا بگذارند.»
از جا بلند می شوم: «حتی می تونیم به دوستان نزدیک بسپاریم، اولین کسی که به زیارت آقا می رود نامه ها را با خودش ببرد.»
صدای ممتد زنگ بلند می شود. من، حرفها را تندتند می نویسم...
برای خواندن داستان روی فایل بالا کلیک کن👆🏻
💠کانال آستان مقدس امامزاده شاهرضا (علیهالسلام)
🆔️
@shaahreza_ir