اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم تا بوده از بزرگترها شنیده ایم، بازار سنتی ایرانی ها یعنی همانجا که اغلب در کنارش مسجدی است یا حوزه علمیه. همانجایی است که وقتی الله اکبر اذان بلند می شود، وسایل حجره ها و مغازه ها را جمع و جور میکنند تا بروند نماز جماعت مسجد. همانجایی است که ماه محرم و صفر، همگی به تکاپو می افتند برای دسته روی بازار؛ کاسبانی دارد که به موقع درخطر افتادن اسلام و کشور، جمع می شوند برای یاری دین و زندگی مردم! مشتریانی دارد دین دار، به فکر حلال و حرام، به فکر خرید برای نیازمندان، به فکر جنس طیب و حلال را بردن... اما اگر الان نزدیک بازار بشویم، می بینیم هیچ شباهتی به این تعریف ها ندارد! شیطان دارد میانه بازار با رضایت کامل، می چرخد و می رقصد و به ریش مذهبی نما ها و حزب اللهی ها می خندد! ماه عزاست و خبری از سیاهی نیست... وقت اذان است و هنوز هم بازار شلوغ تر از مسجد است... مشتری و فروشنده، به کمیت سود خودشان بیشتر از برکت آن؛ اهمیت می دهند... کمتر فروشنده و حجره داری را پیدا میکنیم به دین و زندگی مردم کاری داشته باشد... قدم در زمین خدا و بازار مسلمین که می گذاری، حالت بد می شود!... تذکرها راهم که می دهی، نمیدانی خوشحال باشی برای ان که گوش کرده است یا گریه کنی از این وفور وجود لشکر شیطان در روح و جان جوانان هم وطنت! شیطان لشکر خود را پیاده کرده و همانند فیلم سینمایی ملک سلیمان، لشکر جنیان را حس میکنی که در میان پیچ و تاب زلف باز دختران، در لباس های پسرانه و آستین کوتاه دختران، در میان لباس های تنگ و چشم چرانی پسران، در دودکردن های نخ به نخ سیگار و بالاکشیدن هرنوع مواد مخدری؛ جولان می دهند. گریه ات میگیرد که بانوان چادری و مردان غیور؛ انتخاب کرده اند کر و کور و لال باشند و مصداق حدیث آقاامام علی علیه السلام می شوند که معروف، منکر می شود و منکر، معروف!.. به راستی، خاکم به دهان، اگر تاریخ تکرار شود و اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به بازار بیاورند؛ مطمئن هستیم هلهله ها و باران سنگ ها دوباره تکرار نمی شود؟!؟!... کسی به فکر یوسف فاطمه عجل الله تعالی فرجه شریف هست؟! بازار مسلمین، بازار جمهوری اسلامی، توسط غیرت دینی نداشتن هایمان تبدیل به قتلگاه جوانان مان شده است... تبدیل به مقتل دین و زندگی مردم شده است... اگر دیر بجنبیم، شرمنده مولایمان، آن قائم سید علوی خواهیم شد!... هل من ناصر ینصرنی؟!.... ✍شمع