هدایت شده از مثل مصطفی
بسم الله الرحمن الرحیم خرداد ۸۸ موقع برگشت از تجمع میدان امام حسین علیه السلام، نزدیک میدان آزادی، فقط به جرم پوشیدن شلوار پلنگی و بدون همراه داشتن هیچ وسیله دفاعی ، اغتشاشگرها می‌ریزند سرش . پنج ضربه چاقو به پای چپش و یک ضربه قمه به بازوی چپش می‌زنند و آنقدر به سرش می کوبند(که خودش میگفت یک نفر از اغتشاش گر ها وقتی حال من را می‌دید دائم فریاد می‌زد بسه دیگه مُرد) اما آنها به لفظ مُردن اکتفا نمی‌کردند واقعا باید باید تکه تکه میشد تا رضایت می‌دادند، تا دوستش می آید و نجاتش می دهد بعد هم اجازه نمی دهند، او و مجروحان دیگر را به بیمارستان برسانند. از ساعت ۵ تا ۱۲ شب داخل اتوبوس های سیار هلال احمر می مانند و بعد از ۱۲ شب به بیمارستان منتقل می شدند . خونریزی و شدت ضربات وارده به سرش باعث شده بود که تا چند روز، سرگیجه داشت و موقع راه رفتن دستش را به دیوار می‌گرفت. ۲۷ خرداد ، صبح که بیدار شدم دیدم آقا مصطفی آماده شده و دست به دیوار به سمت در می رود ، گفتم کجا با این حال؟! گفت می روم تهران. گفتم با سرگیجه و ضعف ؟! گفت توی سایت ها زدن امروز اغتشاشگرها می‌خواهند بروند سمت بیت رهبری ، من باید مرده باشم که آنها این تهدید را به زبان بیاورند، چه رسد به اینکه بخواهند نزدیک بیت شوند. با همان حال و روز رفت برای مقابله با فتنه گران . دوستانم می‌گفتند اگر همسران ماو می روند، برای این است که شغلشان این است ، شوهر تو که بسیجی ست، او چرا می رود؟ از جانش نمی ترسد ؟ قصد خود کشی دارد؟یا از زندگی سیر شده؟ @mesle_mostafa