ོ شَبیهِ اَبر...
ساعت هشت صبح بود که مرز ساکت شد... طوریه انگار نه انگار هشت سال تمام با عراقی ها میجنگیدیم... 🍁 جمله
رسیدیم به هفت تپه غروب شده بود سکوت آن روز هفت تپه تلخ ترین سکوتی بود که تا به حال دچارش شده بودم 🍁 دیگر سر و. صدای بچه ها را نمیشنیدم زمین فوتبال و والیبال خالی بود اکثر چادر ها جمع شده بود و دیگر صدای اذان و مناجات شنیده نمیشد... هفت تپه مرده بود و جنگ تمام شده بود 💔🕊 📚_ از ام الرصاص تا خان طومان