💢 دو برادر
دو برادر روی زمینی کشاورزی میکردند و محصول را میان خود تقسیم مینمودند. شبی از شبها که از انبار محصول به خانه بازگشتند، یکی از برادرها از خواب بیدار شد و با خود گفت:
برادرم همسر و دو فرزند دارد و خرجش بیشتر از من است درصورتیکه من حاصلم را پسانداز میکنم. او بیشتر از من به این محصول نياز دارد، پس میروم و پنهان از او چند کیسه از محصول را به انبارش میبرم، چون اگر به او بگویم، قبول نمیکند. پس برخاست و کیسهها را به انبار برادرش برد، بازگشت و خوابید.
کمی بعد برادر دیگر از خواب برخاست و با خود گفت:
این درست نیست که نیمی از گندم مزرعه مال من باشد. برادرم از لذت زندگی خانوادگی محروم است و احتیاج به گردش و سرگرمی دارد، و اینها خرج دارد؛ میروم و قسمتی از گندمهایم را برای او میگذارم، پس برخاست تا چند کیسه گندم به انبار همسایه یعنی انبار برادرش ببرد. فردای آن روز، هر یک از برادرها حیران، همان تعداد کیسهای را که شب گذشته در انبار داشت در انبار خود یافت.
هر سال فصل درو کار آنها همین بود و هرگز نتوانستند بفهمند با چه معياري تعداد کیسههای گندمشان یکی میشود.
بايد باور كنيم كه عشق به دیگری کارسازتر است؛ این سادهترين تعریف از نوعدوستی یا دیگردوستی است. با از خود گذشتن و به ديگران انديشيدن به كشف لذتی سرشار میرسيم.
#حکایت
🆔
@Shanamshabna