سکوت یخ زده دربرجک نگهبانی
نگاه ممتد یک استوار تهرانی
غروب سرخ پر از واژه ی پریشانی
غروب می شد و ده ها چراغ در صف نور
سکوت از سر ده با شکوه سر می رفت
کلاغ از پس شب تند وتیزتر می رفت
نسیم با دوسه تا سیم برق ور می رفت
واستوار دلش رفته رفته می زد شور
قدم قدم دل ان استوار شاعر شد
قطار امدو چشمش دوتا مسافر شد
سپس هوای خراسان نمود، زائر شد
قطار از نظرش باشتاب می شد دور
هوای سرد،صدای عبور
جاده ی شب
چقدر فاصله بادوستان خوش مشرب
ومادر و پدرو همسر گلش زینب
صدای خنده اشان از همیشه تر پر شور
هزار مرتبه خوابش گرفت و هی رژه رفت
هزار پلک زدو هر مژه به هر مژه رفت
ونور گیج به چشمش شبیه فرفوژه رفت
مدام در سر خود هی نهیب زد؛مامور!
صدای محکم وبم یا صدای فرمانده
وفکر می کند اخر که چند شب مانده؟
خدا ولی نکند این که،بخت وامانده
صدای تیر و، گلوله از استوار عبور...
#زهرا_سلیمی
#شهدای_مرزبان
@shaeranehowzavi