🥀
همراه کاروان اسیر ابر کوچکی ست
بارید آنچنان که جهان از غمش گریست
ابری سه ساله و متراکم از آه و اشک
چشمش هنوز هم نگران عمو و مشک
برکت به چشم های سیاهش دهد خدا
روییده گندم از نم اشکش چو ردپا
اشکش چه بیصداست نشان از صلابت است
او دختر حسین،غیور ابن غیرت است
در حال هقهق است و عزا کودکِ درون
اما به اخم میشکند دشمن از بُرون
مشتی حقیر و دون به تماشا نشستهاند
از ترس، دست حضرت سجاد بستهاند
گفتند هر کسی که اسیر است مرتد است
آه ای رقیه! وقت رجزخوانی"قد" است
باید که قد کوچک تو حملهور شود
تا چشمهای کور کمی بازتر شود
ای شارعین! سه ساله و احکام ارتداد؟
ما خارجی؟ چگونه رسیدی به اجتهاد؟
بغض علیست علت این بندهای ما
ارث علیست غربت فرزندهای ما
آری علی که یار یتیمان شهر بود
جسم یتیمهاش پر از آبله...کبود
کم هلهله کنید که ما داغ دیدهایم
ما دختران، اسیر؟ نه هرگز...شهیدهایم
ساکت شوید امت زنده به گورها
ماییم اهلبیتِ غفور و صبورها
در دست، دست عمه و بر لب فقط سکوت
او رفت و کرد پشتسرش آسمان سقوط
ساکن شدند خسته میان خرابهای
پرگشته بود چشمِ ترش از خطابه ای
ای مردمان شام مرا که یتیم کرد؟
خود را به زیر سلطهی دیوی رجیم کرد
آغوش گرم و باز علیاکبرم کجاست؟
لبخندهای ناز علیاصغرم کجاست؟
عرش خدا به لرزه درآمد به آه من
گیراست آه و لعنت چادر سیاه من
شب شد،سکوت دختر بابا غروب کرد
دیو از صدای ناله به یکباره گشت زرد
آمد به رسم مهر و تسلی سر پدر
پر شد دلش از عاطفه در محضر پدر
اینبار لب گشود به دلجویی از پدر
از عمه گفت از غم دوری و از سفر
سر را گرفت در بَر و بوسید تشنهلب
آتش گرفت سینهاش از داغ و کرد تب
بابا اگر نماندم و عمرم نداد قد
سجاد جان به جای همه گریه میکند
گرچه سه سال بود ولی با حسین بود
شکر ای خدا که حضرت بابا حسین بود
بابا خدا همیشه و هر لحظه ناظر است
خونخواه ما خداست و فرزند باقر است
خاموش شد...ستارهی دنبالهدار رفت
بابا که گفت میکِشمت انتظار،رفت
رفت و چقدر کوچ کبوتر زیاد شد
در عرش ردپای معطر زیاد شد
#فاطمه_اسلامی
#محرم
@shaeranehowzavi