کجا محراب گیرد از من آن ابرو هلالی را خدا بر من نیارد هرگز این نعمت زوالی را اگر از دست های مهربان یار من باشد به گوهر می دهم ترجیح آری گوشمالی را گهی مشمول مهرش میکند ما را و گاهی قهر مگیر از ما خدایا دلبر حالی به حالی را بهار وصل را وقت خزان هجر فهمیدم چنان پیران که می فهمند قدر خردسالی را جسارت کرده ام نام تو را گر بر لب آوردم بزرگی کن ببخش این بار هم این لاابالی را از آن‌ روزی که دل بستم به پیچ و تاب گیسویت به دنیایی نخواهم داد این آشفته حالی را شبی در خواب دیدم خاک راه کوی تو هستم ز جا برخاستم از شوق، بنگر خوش خیالی را شنیدم که شبی از کوچه‌ ما هم گذر کردی از آن شب سخت می بوسم زمین این حوالی را @shaeranehowzavi