🔹چه کسی را به مقصد رساندید؟
👤جناب آقای احسان محمد شاکر ( ابو احمد) نقل کردند: روزی در مشهد مقدس به بازار رفتم و مقداری مواد خوراکی و کالاهای دیگر جهت برگزاری مجلس سوگواری ائمه ی معصومین علیهم السلام که هر هفته در منزلمان برقرار است خریداری کرده و در کنار خیابان، منتظر وسیله ایستادم.
در همین حال یک ماشین شخصی مقابلم توقف کرد و با اصرار خواست تا مرا به مقصد برساند، بنده هم بنا بر اصرار او سوار شدم . وقتی حرکت کرد گفت: آقا شما میدانید جای چه کسی نشسته اید؟ گفتم خیر.
گفت :بحمدالله اخیراً بنده راننده ی آقای مجتهدی شده ام! و ایشان را برای انجام کارهایشان همراهی میکنم. شما جایی نشسته اید که آقای مجتهدی می نشینند.
او در ادامه ی سخنانش راجع به این که چگونه راننده ی آقای مجتهدی شده است، گفت: آقا فرمودند: من به دو علت سوار ماشین شما می شوم، یکی این که از حضرت سؤال می کنم با چه ماشینی حرکت کنم ؟ دوم این که دو ماه قبل شخص حضرت ولی عصر علیه السلام سوار ماشین شما شده اند!
آقای راننده ادامه داد: از آقای مجتهدی پرسیدم: جریان چیست؟ آقا فرمودند: 《هنوز بوی حضرت در ماشین شما می آید ، بله آقاجان درست دو ماه قبل مصادف با ماه مبارک رمضان، حضرت سوار ماشین شما شده اند!》
من هر چه فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید؛ تا این که به خاطرم آمد یکی از دوستان در ماه مبارک رمضان، چند روزی به جهت انجام کارهای ازدواجش، ماشین مرا گرفته بود. نزد او رفتم و گفتم: شما در آن چند روزی که ماشین مرا گرفته بودید، شخص فوق العاده ای را سوار کردید؟
او کمی فکر کرد و با تعجب از این سؤال گفت: بله، یک روز که به طرف حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام حرکت می کردم، در بین راه دیدم سید محترمی با هیبت و جلال بسیار ، کنار خیابان ایستاده اند، از شدت و عظمت هیبت ایشان توقف کردم و سوارشان نمودم. اندکی بعد وقتی به حرم مطهر رسیدم ایشان پیاده شدند.
دوستم ادامه داد: حالا مگر چه شده است؟ به او گفتم: گویا شما امام زمان علیه السلام را به مقصد رسانده اید! با شنیدن این حرف ناگهان حالش منقلب شد...
آقای راننده گفت: نزد آقای مجتهدی رفتم و جریان دوستم را به ایشان عرض کردم. آقا، مجدداً تأکید فرمودند: بله آقا جان ، آن شخص جلیل القدر حضرت ولی عصر علیه السلام بوده اند و در فلان روز سوار ماشین شما شده اند، و هنوز بوی عطر مولایم در ماشین شما به مشام می رسد.
آقای ابو احمد می گفتند: از وقوع این ماجرا ، حال بسیار خوشی نصیب من و آن راننده شده بود.
به بوی نافه ای کآخر صبا زان طرّه بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها
📚لاله ای از ملکوت جلد چهارم ص188 و 189