ترڪش خمپاره پیشونیش رو چاڪ داده بود.روے زمین افتاده و زمزمہ مےکرد. دوربین رو برداشتم و رفتمـ بالا سرش.داشت‌آخرین نفساشو مےزد ازش پرسیدم: +:این لحظات ‌آخر چہ‌ حرفے براے مردم دارے؟ بالبخندگفت: _:از مردم ڪشورم‌مےخوام وقتے براے خط ڪمپوتــ مے فرستند عڪس روے ڪمپوت ها رو جدا نڪنند. +:داره‌ضبط‌میشہ‌برادر ‌ یڪ‌حرف‌بهترے بگو. با همون طنازے گفت: _:آخہ نمیدونے !! سہ بار بهمـ رب گوجہ افتاده.