بخش سوم: فتح خون در همين روزها که دمشق نگران بيعت نکردگان حجاز بود ، در کوفه حوادثي مي گذشت که از طوفاني سهمگين خبر مي داد . شيعيان علي که در مدت بيست سال حکومت معاويه صدها تن کشته داده بودند و همين تعداد و يا بيشتر از آنان در زندان بسر مي برد ، همين که از مرگ معاويه آگاه شدند ، نفسي براحت کشيدند . ماجراجوياني هم که ناجوانمردانه علي را کشتند و گرد پسرش را خالي کردند تا دست معاويه در آنچه مي خواهد باز باشد – و به حکم من اعان ظالما سلطه الله عليه همين که معاويه به حکومت رسيد و خود را از آنان بي نياز ديد به آنها اعتناي درستي نکرد ؛ از فرصت استفاده کردند و در پي انتقام بر آمدند ، تا کينه اي که از پدر در دل دارند ، از پسر بگيرند . دسته بنديها شروع شد . شيعيان علي در خانه سليمان بن صرد خزاعي گرد هم آمدند ، سخنراني ها آغاز شد . ميزبان که سرد و گرم روزگار را چشيده و بارها رنگ پذيري همشهريان خود را ديده بود گفت : «مردم ! اگر مرد کار نيستيد و برجان خود مي ترسيد ، بيهوده اين مرد را مفريبيد ! » از گوشه و کنار فريادها بلند شد که : ابداً ابداً ما از جان خود گذشتيم ، با خون خود پيمان بستيم که يزيد را سرنگون خواهيم کرد و حسين را به خلافت خواهيم رساند !» سرانجام نامه نوشتند : «سپاس خدا را که دشمن ستمکار ترا در هم شکست . دشمني که نيکان امت محمد را کشت و بدان مردم را بر سر کار آورد . بيت المال مسلمانان را ميان توانگران و گردنکشان قسمت کرد. اکنون هيچ مانعي در راه زمامداري تو نيست . حاکم اين شهر (نعمان بن بشير ) در کاخ حکومتي بسر مي برد . ما نه با او انجمن مي کنيم و نه در نماز او حاضر مي شويم.» تنها اين نامه نبود که چندين تن از شيعيان پاک دل و يک رنگ حسين براي او فرستادند . شمار نامه ها را صدها و بلکه هزار ها گفته اند . اما در همان روزها که پيکي از پس پيکي از کوفه به مکه مي رفت و چنانکه نوشته اند گاه يک پيک چند نامه با خود همراه داشت ، نامه براني هم ميان کوفه و دمشق در رفت و آمد بودند و نامه هايي با خود همراه داشتند که در آن به يزيد چنين نوشته شده بود «اگر کوفه را مي خواهي بايد حاکمي توانا و با کفايت براي آن شهر بفرستي چه نعمان بن بشير مردي ناتوان است ، يا خود را به ناتواني زده است .» متأسفانه تاريخ متن همه آن نامه ها را که به مکه و دمشق فرستاده شده و نيز نام امضا کنندگان آن را ، براي ما ضبط نکرده است . اگر چنين اسنادي را در دست داشتيم يا اگر آن نامه ها تا امروز مانده بود ، مطمئنا مي ديديم که گروهي بسيار به خاطر محافظه کاري و ترس از روز مبادا زير هر دو دسته از نامه ها را امضا کرده اند . شمار نامه ها تا آنجا افزايش يافت که امام از پاسخ ناگزير شد . اما م حسين (ع) بر همان پيماني عمل کرد که خداوند از انبيا و اوصياي ايشان و علما در امر به معروف و نهي از منکر ستانده است . آري ، حضور ياران حق حجت را تمام مي کند … اما آيا امام مردم کوفه را نمي شناخته است ؟ آيا او فراموش کرده بود که پدرش از مردم کوفه چه کشيده است ؟ آن کدام رنج طاقت فرسايي است که چاه ها را راز دار ناله هاي علي (ع) کرده است ؟ هيچ ديده اي که نخل ها بگريند ؟ … هرگز غروب هنگام در نخلستان هاي کوفه بوده اي ؟ گويي هنوز صداي بغض آلود امام علي (ع) از فاصله قرن ها تاريخ به گوش مي رسد که با مردم کوفه مي گويد : «يا اشباه الرجال و لارجال … - اي نامردمان مردم نما ، اي آنان که همچون اطفال در عالم رؤياهاي خويش غرقه ايد و عقلتان همچون نو عروسان تازه به حجله رفته است ! دوست داشتم که شما را هرگز نمي ديدم و نمي شناختم که مرا از آن جز ندامت و اندوه نصيبي نرسيده است . خداوند مرگتان دهد که قلبم را سخت چرکين کرده ايد و سينه ام را از غيظ آکنده ايد … چون در ايام تابستان شما را به جنگ فراخواندم ، گفتيد اکنون در بحبوحه خرماپزان است ، بگذار تا گرما کمي پايين افتد ! و چون در زمستان شما را گسيل داشتم ، گفتيد اکنون چله زمستان است ، بگذار تا سوز سرما فرو نشيند ! و اين بهانه ها همه تنها براي فرار از سرما و گرماست . شما که از سرما و گرما اينچنين مي گريزيد ، از شمشير دشمن چگونه خواهيد گريخت ؟‌… مگر امام فراموش کرده بود که کوفيان با برادرش امام حسن مجتبي چه کردند ؟از يک سو گرداگرد او را گرفتند و از ديگر سو براي معاويه نامه نوشتند که اگر مي خواهي ، حسن را دست بسته نزد تو مي فرستيم !