🕊خاطره روز مادر
یادمه محمدم بعداز ماهها از کاشان برگشته بودویک کادو برام آورد.وقتی باز کردم یک قواره چادرمشکی بود.گفتم:مادرجان..راهِ دوری ...
چرا پس اندازت رو خرج ما میکنی؟ گفت:آخه مادر..میلاد حضرت زهرا س هست ومنم به این مناسبت برای شما یک هدیه کوچیک خریدم.محمدوقتی رفت گفت:میخام تا دفعه بعدکه برمیگردم چادرت رو دوخته باشی.
منم طبق سفارشش چادرو به خیاط دادم ونمیدونم چرا هردفعه که برای تحویل میرفتم یاخیاط خونه بسته بود.یا آماده نبود و...
بالاخره بعدازچندماه چادرم رو تحویل گرفتم ومنتظرشدم محمدم برگرده تا ببینه کادوش رو استفاده کردم.
اماچندروز بعدخبرشهادتش رو آوردندومنم این چادر رو نپوشیدم تاخودش برگرده...
تااینکه پیکرمحمدم بعدازماهها شناسایی شد.کادوی روز مادرم رو برای اولین بار روز تشییع پیکرش پوشیدم.
هیچوقت فکرنمیکردم هدیه روز مادرم چنین روزی استفاده بشه.
📚کتاب ازقفس تاپرواز...
🕊خاطرات شهیدمحمدعلی برزگر...
🆔
@ShahidBarzegar65