نذرسیب🍎
من یک مستاجرم...همسرم بیماراست.
۳فرزند دارم.
خودم در یک تولیدی مشغول به کارهستم.
صاحب خانه؛ حق داشت.۵ماه کرایه ام به تاخیر افتاده بود و آن شب خانومش را دم در فرستاد تا اگر قادر به پرداخت نیستم منزلشان را تخلیه نمایم.
حقوق کارگری کفاف خرج بچه ها و داروی همسرم را هم نمی داد.
تصمیم گرفتم یکی از کلیه هایم را به فروش بگذارم تا قدری از مشکلاتم را حل نماید.
فرصت زیادی نداشتم برای همین از راه میانبر اقدام به پیش فروش اعضای بدن
نمودم.
همسر و بچه هایم را به منزل مادرشوهرم بردم تا چندروزی باخیال راحت خواهرم ازشهرستان بیاید و ازمن مراقبت کند.
به آدرسی که از طریق یکی از صفحات مجازی پیداکرده بودم رجوع کردم...
یک حیاط مخوف در حاشیه شهر که چند اتاق داشت.یکی سقط جنین؛ اهدای عضو؛ عمل آقایان؛ سوراخ کردن گوش و....
قبل از ورود به اتاقِ مثلا عمل؛ کارت بانکی خودرا دادم
گفت:باید نقد حساب کنید.
پول نقد نداشتم.بنابراین از عمل منصرف شدند.ویک تاریخ دیگر برایم مقرر کردند.
در راه برگشت آنقدر گریه کردم که اشک جلوی چشمانم را گرفته بود و هنگام عبور ازخیابان صدای مهیبی شنیدم ودیگر نفهمیدم چه اتفاقی افتاد.
باصدای صوت زیارت عاشورا به خود آمدم.
یک آقایی که اطرافش را نور احاطه کرده بود وکنارتخت بیماری نشسته بود وبرایش زیارت عاشورا می خواند؛بعدازاینکه عاشورایش تمام شد. دستهایش را بالا برد وگفت:
خدایا:پدراین بیمار؛مرا واسطه شفای فرزندش نموده. اگر صلاح میدانی کلیدمشکلش باشم دعای پدرش را مستجاب گردان.
خودم دیدم که بعداز این دعا؛آن شخص به هوش آمد.
وقتی ماجرا را برایش تعریف نمودم ازگریه بیقرارشد.
بعدازچندروز دیدم که خانواده اش دربیمارستان سیب سرخ میدهند.
آنجا باشهیدبرزگر آشناشدم وفهمیدم پدرخانواده بانذرسیب شهیدبرزگر حاجت گرفته،من هم با شهیدپیمان چله زیارت عاشورا ونذرسیب بستم
هنگام مرخص شدنم؛یک پرستار مستقیم پیشم آمدوگفت:دکترقبل از مرخص شدن؛ این نامه را برای شما داد و رفت. گفتم کدام دکتر؟!
گفت:همانکه کنار تخت شما بیهوش بود.
نامه را بازکردم؛
سلام:از بی همراه بودنت؛درددلهای شبانه ات باخدا؛ دانستم باید نذر چندماه پیشم را اکنون ادا کنم.
این مبلغ هدیه من به شماست.
لطفا جسارتم راببخش...
خدارا شکر کردم.
ازبیمارستان که مرخص شدم. فورا به بانک رفتم؛ از آنجا کرایه را پرداخت کرده؛پس ازآن دارو و خوراک منزل خریدم.
قصد رفتن به منزل را داشتم که از نذرسیبم یادم آمد.فورا از همان نزدیکی یک روسری خریدم سَر کردم.بعدهم ۱۴ عدد سیب سرخ را به نیت شهیدبرزگر بین همسایگانم توزیع نمودم...
خدارا شکر که با این شهید عزیز آشناشدم.
🆔
@ShahidBarzegar65