✍خاطره ای ازخردسالی شهیدبرزگر
بادوستم گوهرشادقرارداشتم وبایدبه منزلشان می رفتم.🍃🌸
محمد وقتی مراچادربه سرهنگام خروجم ازخانه دید به دنبالم دوید و گفت:آجی منم باخود ببر.
من که حضورمحمدعلی رادرجمع دخترانه مصلحت نمی دیدم.مانع ازآمدنش شدم.🍃
اماپس ازچندباراصرار گریه راسرداد وبدجورپاپیچم شد.
دیرم شده بود.
بدون اینکه حواسم به داغی تنور باشد ناخودآگاه آتشگیر را از حفره پله تنور برداشتم وبه قصدتهدیدبالا وپایین بردم وگفتم اگربیایی جلو با آتشگیر تنبیهت میکنم.🍃
امامحمدبدون توجه به تذکراتم حین پایین آمدن آتشگیر جلوآمدوناگاه آتشگیربه پیشانیش اصابت کرد.
بعدآهی کشیدوبادستان کوچکش صورتش راگرفت وبرزمین نشست.
دستپاچه شده بودم.
گفتم: اگرتوراببرم قول می دهی به کسی چیزی نگویی؟🍃
باخوشحالی گفت:تومراببرنمی گویم.
رفتیم امامیهمانی دلچسبی نشد
چون هرساعت که میگذشت تاول پیشانی محمدپرآب ترمیشد.
به خانه برگشتیم.
شب سرسفره همه ازپیشانی محمدمی پرسیدند؟؟؟؟
اما تنهاپاسخ محمداین بود.
تقصیرخودم بود.باآتشگیرسوزاندم.🍃
همه باخنده هایشان فکرمی کردند خودش شیطنت کرده واین رازداری برادرم درخردسالی مراشگفت زده میکرد.
سالها بعدازاین ماجراعذاب وجدان داشتم.🍃
تا اینکه محمدعلی دراوج جوانی انتقامش را ازمن گرفت وبا شهادتش ؛گمنامی اش چنان قلبم را سوزاندکه تازنده ام اثرش باقیست.
خواهرشهید:محبوبه برزگر❤️
شهیدبرزگر💫
@ShahidBarzegar65