🌹سردارفرمانده گردان بلال لشکر 7 ولی عصر شهیدحسن بویزه و مادرش که هر دو با هم در بمباران دزفول آسمانی شدند. می گفت :مادرم با دسترنج حاصل ازفروش خَتمی ( سدر ) بزرگمان کرد. برگهای درخت کُنار(سدر) راخشک می کرد و توی جَوَن ( چیزی شبیه به هاون بزرگ ازجنس چوب) می کوبید و ختمی ها را الک می کرد و می فروخت.
این تنها رزق حلالی بود که سر سفره مان می آمد
یک ترازوی زنبیلی داشتیم که مادرم در آن خَتمی وزن می کرد و می فروخت. روزی هنگام فروختن ختمی کنارش بودم و دیدم که زنبیل وزنه ها بالا رفت و زنبیل ختمی ها آمد پایین. خیلی بیشتر از وزنه های توی زنبیل ختمی کشید برای مشتری. تازه وقتی خواست ختمی ها را به مشتری تحویل بدهد، یک مشت دیگر هم ریخت رویشان زبانم به اعتراض باز شد. گفتم:«مادر! این چه طرز وزن کردن است؟! خیلی بیشتر از پولی که گرفتی ختمی دادی! اینطوری که ضرر می کنی! پس این چند ساله همه اش اینگونه ختمی فروخته ای؟!»
آرام لبخندی زد وگفت:«مادر! مشتری را دیدی که با لبخند از اینجا رفت؟» گفتم: «آری! دیدم!» گفت :«همین لبخندبرای من کافی است! همین که با رضایت و دل خوش از اینجا می رود بیرون، من مزدم را گرقتم
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9401