#تلنگرانه
پرونده اش را زیر بغلش گذاشتند
و بیرونش کردند
ناظم باچهره برافروخته فریاد کشید:
بهت گفته باشم،تو هیچی نمی شی، هیچی!
مجتبی نگاهی به همکلاسی هایش انداخت،
خواست چیزی بگوید
اما، سرش را پایین انداخت و رفت.
برگۀ مجتبی،
دست به دست بین معلم ها می گشت.
اشک و خنده دبیران در هم آمیخته بود.
امتحان ریاضی ثلث اول:
سوال:
یک مثال برای مجموعه تهی نام ببرید.
جواب:
مجموعه آدم های خوشبخت فامیل ما.
سوال:
عضو خنثی در جمع کدام است ؟
جواب:
پرویزخان، شوهر خاله ریحانه که بود و نبودش در جمع خانواده هیج تاثیری ندارد
و گره ای از کار هیچ کس باز نمی کند.
سوال:
خاصیت تعدی در رابطه ها چیست ؟
جواب:
رابطه ای است که موجب پینه دست پدرم، بیماری لاعلاج مادرم و گرسنگی همیشگی ماست.
معلم ریاضی اشکش را پاک کرد ادامه داد:
سوال: نامساوی را تعریف کنید.
جواب: یعنی، رابطه ما با آنها، از مابهتران؛
اصلا نامساوی که تعریف و تمجید ندارد، الهی که نباشد.
سوال:
خاصیت بخش پذیری چیست؟
جواب:
همان خاصیت پول داری است که اگر داشته باشی در بخش بیمارستان پذیرش می شوی و گرنه مثل خاله سارا بعد از جواب کردن بیمارستان تو راه خانه فوت می کنی.
سوال:
کوتاه ترین فاصله بین دو نقطه چه خطی است؟
جواب:
خط فقر، که تولد خواهرم را، سریعا به مرگش متصل کرد
برگه در این نقطه کمی خیس بود که شایداثر قطره اشک مجتبی بود.
معلم ریاضی ادامه نداد برگه را تا کرد،بوسیدودر جیبش گذاشت.
مجتبی دم درحیاط مدرسه رسیده بود،
برگشت با صدای لرزانش فریادزد:
آقاگفتیدهیچی نمیشم؟
بعدعقب عقب رفت و پشت در گم شد😔
https://eitaa.com/shahidBarzegar65/9651