؛ داشت سوار تویوتا می شد که برود ، رفتم جلو و گفتم :  برادر تورجی می خواهم بیایم گردان یا زهرا 'سلام‌الله‌علیها ' گفت : شرمنده جا نداریم . گفتم : مگر می شود گردان مادرمان برای ما جا نداشته باشد ؟  تا فهمید سیدم پیاده شد ، خودش برگه ام را برد پرسنلی و اسمم را نوشت . یک روز هم رفتم مرخصی بگیرم .نمیداد .  نقطه ضعفش را می دانستم . گفتم : شکایتت را به مادرم می کنم . از سنگر که آمدم بیرون ، پا برهنه و با چشمان اشک آلود   آمده بود دنبالم . با یک برگه مرخصی سفید امضا . گفت : هر چقدر خواستی بنویس ؛ اما حرفت را پس بگیر . . راوی : سیداحمدنواب و💐 📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol