﷽ | از «دو کوچه آن طرف تر» تا «سوریه»! دهمین روز ماه رمضان بود🌙✨ سر سفره بودیم که اتفاقی صحبت من و الهه رفت به سمت خانمی که خیلی به سختی افتاده بود. هم مستاجر بودند، هم شوهرش معتاد شده بود و هم مسئولیت چندین بچه قد و نیم قد به گردن مادر خانواده بود😢 هنوز لقمه اول از گلوی ما پایین نرفته بود که ذکریا قاشق را زمین گذاشت. تعجب کردم، آخه غذا ماکارونی بود و ذکریا هم عاشقش! یکم که گذشت خودش دلیلش را گفت: «نمیشه آدم این چیزا را بشنوه و اون وقت راحت غذا بخوره. چیزی از گلوم پایین نمی‌ره وقتی می‌فهمم یکی نزدیک ما حتی به نون شب محتاجه.»❤️‍🩹 _متن کامل را بخوانید_