📚 🤲 بسم رب الشهدا 🎬 قسمت: ۲۹۲ 🗓 پنج شنبه: ۶ بهمن ماه ۱۴۰۱ ✍ ادامه فصل ۱۲ 🔰 بخش ۹ : 🦋 حتّی یک گِله هم نکرد - محمد احترامی : برای تاسیسات یکی از گردان ها مشکلاتی پیش آمده بود. کادر گردان به تصور این که کم کاری از ناحیه ی ستاد بوده، با تعدادی نیرو در محوطه ی ستاد ازدحام کرده، اعتراض خود را با تیر اندازی اعلام می دارند! سوله ی گردان ما، نزدیک ترین سوله به مجموعه ی ساختمان ستاد بود. با شنیدن صدای تیر اندازی به سرعت خود را به ستاد رساندم. به دلیل تجمّع نیروها امکان ورود از درب ساختمان وجود نداشت. به ناچار و به کمک شهید اعتصامی( فرمانده ی گردان چهارده معصوم علیهم السلام ) از نرده ها بالا رفته، خود را به طبقه ی دوم رساندم تا از وضعیت رییس ستاد مطلع شده، شاید بتوانم کمکی بکنم. با کمال تعجب دیدم علی محمد آرام و بدون هیچ اضطرابی داخل اتاق نشسته و گویی هیچ اتفاقی نیفتاده! با نگرانی جویای حالش شدم و از موضوع پیش آمده پرسیدم و ایشان با متانت همیشگی اش چند جمله ای توضیح دادند. خوشبختانه پس از توجیه و متقاعد کردن نیروها قضیه پایان یافت و محل را ترک کردند. به دلیل هم شهری بودن و رفاقت با علی محد و این که در خاتمه دادن موضوع کمی دخیل بودم، فکر می کردم با من درد دل کند و از عاملین این اتفاق شکایت و گله گزاری نماید. بر خلاف انتظارم حتّی یک کلمه از هیچ کس گِله ای نکرد. شاید هر کس در جایگاه او بود واکنش های تندی بُروز می داد؛ اما فهم عمیق، شرح صدر، اخلاص و تقوای بی نظیری که داشت او را از دیگران متمایز کرده بود. به خاطر همین محاسن، سردار کاظمی می دانست چه گوهر گران بهایی یافته است. 🌴🌴🌴🌴🌴 🍁🍁🍁🍁🍁 ✅ کتاب اورکت ادامه دارد...... ✅ قسمت بعد: ان شاءالله ادامه فصل ۱۲ ( معادل او ندیدم ) 🌺🌺🌺🌺🌺 🌲🌲🌲🌲🌲 ✅کانال و شهرستان آران و بیدگل💐 📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol