📚 🤲 بسم رب الشهدا 🎬 قسمت: ۳۳۰ 🗓 پنج شنبه : ۱۸ اسفند ماه ۱۴۰۱ ✍ فصل ۱۳ : یک صبح پاییزی ✅ راوی : هم رزمان علی آقا 🔰 بخش : ۸ 🦋 مگر می توانم بی خیال باشم - حسین حلّاجی ؛ 📎 به علی آقا گفتم: مشغله ی کاری شما زیاد است، برگزاری آموزش ها را به من بسپارید و نیاز نیست خودتان بیایید و در این فرصت استراحت کنید. آموزش ها جنبه ی عملی داشت و شب ها به تپّه های اطراف گردان می رفتیم.‌ همان اوایل، یک شب آموزش که تمام شد، در آن تاریکی چشمم به علی آقا افتاد که بین نیروها نشسته! - علی آقا! قرارمان این نبود؛ آخر با آن همه کار و خستگی و بی خوابی، رمقی برایت باقی نمی ماند. خودم نیروها را می آورم، آموزش می دهم و برمی گردانم، شما هم می توانید در این یکی دو ساعت کمی استراحت کنید. - مگر می توانم بی خیال باشم؟! چطور وجدانم قبول کند نیروهایم بی خوابی بکشند و خودم بروم راحت بخوابم! 🌴🌴🌴🌴 🍁🍁🍁🍁 ✅ کتاب اورکت ادامه دارد....... ✅ قسمت بعد: ان شاءالله ادامه فصل ۱۳ ( حضرت اباالفضل علیه السلام ) 🌺🌺🌺🌺 🏵🏵🏵🏵 ✅کانال و شهرستان آران و بیدگل💐 📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol