📚 🤲 بسم رب الشهدا 🎬 قسمت : ۴۱۰ 🗓 یک شنبه : ۷ خرداد ماه ۱۴۰۲ ✍ فصل ۱۶ : در امتداد جاده ✅ راوی : همسر شهید علی آقا 🔰 سید تراب حسینی ؛ 📎 جیپ حرکت کرد، مسافتی آمدیم. نزدیک سنگر حاج احمد، علی محمد جندقیان پرید پایین تا خبر انتقال پیکر علی آقا را حضوراً به حاج احمد بگوید و کسب تکلیف کند. دود و آتش، نَفَس را حبس می کرد. نمی دانم راننده ترسید یا کم حوصله بود که فوراً حرکت کرد. مقداری که آمدیم، ناگهان ماشین خاموش شد! علتش را نفهمیدم ایرادِ فنی بود یا ترکش خورد. چند دقیقه بعد آمبولانسی از راه رسید. جلویش را گرفتم و پیکر احمد را داخل آمبولانس گذاشته، تا رفتم پیکر علی آقا را بیاورم گاز را گرفت و رفت. من ماندم و او، نمی خواستم جا بماند. در آن وانفسا چشمم به یکی از بچه ها خورد. از او خواستم علی آقا را با هم ببریم. گفت با این کار، خودمان هم می مانیم. حرفش منطقی بود؛ اما این جا عشق، حرف اول و آخر را می زد. گفتم با چفیه و دستمالی که دارم پیکرش را روی کولم ببند و برو، بقیّه اش با خودم. خم شدم و پیکر علی آقا را روی کمرم قرار داده، با چفیه و دستمال بزرگی که داشتم محکم بست. تشکر کردم و گفتم برو به سلامت، من هم خواهم آمد. 📕📔📓📒📙📘📗 ✅ کتاب اورکت ادامه دارد...... 🔰 قسمت بعد : ان شاءالله ادامه همین روایت ( لباس هایم آغشته به خون مطهر علی آقا ) 🌺🏵🌸🌺🏵🌸🌺🏵🌸 ✅کانال و شهرستان آران و بیدگل💐 📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol