📚
#کتاب_اورکت
🤲 بسم رب الشهدا
🎬 قسمت : ۴۱۱
🗓 دوشنبه : ۸ خرداد ماه ۱۴۰۲
✍ فصل ۱۶ : در امتداد جاده
✅ راوی : همسر شهید علی آقا
📎 "در امتداد جاده" پیاده راه افتادم. ابتدای حرکت بسیار سخت بود و داشتم نا امید می شدم. پا بر اراده فشردم، انگار نیرویی در وجودم تزریق شد و قدم هایم پرتوان تر. دشمن می آمد و من هم افتان و خیزان آمدم و آمدم، بی توجه به گلوله، انفجار، گرد و خاک ... فقط مهم علی آقاست. گاهی از خستگی کنار شانه ی جاده یا خاکریزی دَمر می خوابیدم تا امکان برخاستن داشته باشم. طاقتم طاق شده، چشمانم سیاهی می رفت. سر علی آقا روی شانه ام، گاهی زیر لب با او نجوایی داشتم.
به معراج رسیدم. پیرمرد محاسن سفیدی جلو آمد و بی خبر از آن چه بر من گذشته خیلی راحت گفت: "برادر! جنازه را بگذار و برو."
- بگذارم و بروم؟! او فرمانده گردان ما آقای اربابی است، تکلیف انتقالش را روشن کن، می روم.
انگار نام اربابی برایش آشنا آمد، پرسید: علی اربابی؟
- بله.
فوراً به کمکم آمد و پیکر را روی زمین قرار دادیم. اطلاعات دقیق و بقیه ی مدارک داخل جیبش را تحویل پیرمرد دادم.
اندوهگین ... اما خرسند از به سرانجام رسیدن ماموریتم. نایی برایم نمانده بود، با مشقّت خود را به موقعیت حمزه رساندم. لباس هایم آغشته به خون مطهر علی آقا! ... نمازم را خواندم.
📕📔📓📒📙📘📗
✅ کتاب اورکت ادامه دارد......
🔰 قسمت بعد : ان شاءالله ادامه همین روایت ( شهادت واقعاً حق او بود )
🌺🏵🌸🌺🏵🌸🌺🏵🌸
✅کانال
#شهدای_گمنام و
#مدافعان_حرم شهرستان آران و بیدگل💐
📲
https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol