📚 🤲 بسم رب الشهدا 🎬 قسمت : ۴۲۳ 🗓 چهارشنبه : ۲۴ خرداد ماه ۱۴۰۲ ✍ فصل ۱۷ : سرّ دلبران ✅ راوی : قاسم اربابی 📎 دوربین سمت مادر چرخید: - همیشه گفته ام ما لیاقت داشتن این بچه ها را نداشتیم. هدیه ای بودند از طرف خدا، چگونه از عهده ی شکرش برآییم؟ تولد هر سه در شب جمعه بود. علی آقا ۱۳۳۶، علی محمد ۱۳۴۴، علی اصغر ۱۳۴۸. از کدام خصوصیت شان بگویم؟ هیچ گاه جلوتر از ما راه نمی رفتند. چشم در چشم ما صحبت نمی کردند. نه تنها حقی به گردن شان ندارم که آن ها حق به گردنم دارند! شرمنده شان هستم. در ادای حق مادری شاید کوتاهی کرده ام، آن ها ولی وظیفه ی فرزندی را کامل به جای آورده اند. حتی یک بار نشد مانع جبهه رفتن شان شوم و اصلاً به خود اجازه نمی دادم به آن ها نه بگویم. از این بابت خوشحال و راضی ام. با شنیدن خبر شهادت شان خدا را شکر کردم که پاک داد و پاک گرفت و برای هیچ کدام هم گریه نکردم. در احترام و کمک به ما کوتاهی نمی کردند. علی آقا منتظر بود کوچک ترین درخواستی داشته باشیم تا فوراً انجام دهد. علی محمد خیلی منظّم و خوش اخلاق بود. حتی یک بار هم او را عصبانی ندیدم، اصلاً کاری نمی کرد که کسی از دستش ناراحت شود. اهل آشتی دادن بود و فامیل و غریبه هم نداشت. می گفت: اگر کسی خطایی کرد به این فکر کنید که کار خوب هم انجام داده، خوبی های او را به یاد بیاورید و از بدی اش بگذرید و آشتی کنید! 📕📔📓📒📙📘📗 ✅ کتاب اورکت ادامه دارد....... 🔰 قسمت بعد : ان شاءالله ادامه همین روایت ( همیشه با وضو باش مشکلاتت حل میشود ) 🌺🏵🌸🌺🏵🌸🌺🏵🌸 ✅کانال و شهرستان آران و بیدگل💐 📲 https://eitaa.com/shahid_AranandBidgol