لبخند 😊😊😊😊 روی رکاب مینی بوس ایستاده بود. بچه ها یکی یکی از کنارش رد می شدند ، می رفتند بالا ، سر و صدا و خنده مینی بوس را پر کرده بود . انگار نه انگار که می خواستند بروند جنگ . _همه هستن ؟ کسی جا نمانده ؟ برادرا چیزی رو فراموش نکردین ؟ غلامرضا خیلی جدی گفت : برادر احمد ما لیوان آب خوریمون جا مونده ، اشکالی نداره ؟ دوباره صدای خنده بچه ها هوا رفت . احمد لبخند زد و به راننده گفت : " بریم ".... حاج احمد متوسلیان @shahid_beyzaii