« بِسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم » صلوات ‌‌و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت « عزیز زیبای من » 📚 کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است. 🔹فصل دوم 🔸صفحه:۶۷و۶۸ راوی: خانواده محترم شهیدسلیمانی به همان اندازه که خانواده برایش مهم بودند، مردم هم برایش اهمیت داشتند. گاهی حاجی، دختر خانم غریبه ای را طوری«دخترم» خطاب می کرد ومورد لطف ومحبت خود قرار می داد که باخود دخترهایش رفتار می کرد. همیشه هم به همه سفارش می کرد: «مراقب رفتارتون با مردم باشین.» حاجی اهل تظاهرنبود. با مردم بازی نمی کرد. از صمیم قلبش آن ها را دوست داشت وهمیشه دلش می خواست بین مردم باشد. از چیزی که بین او ومردم فاصله بیندازد، بدش می آمد. هیچوقت مردم را سپر خودش نکرد. همیشه خودش را سپر مردمش قرار می داد. همیشه پای حرف ودرد دل های مردم می نشست. ازکنار هیچ کس بی اعتنا عبور نمی کرد. هرجا که می رفت، اگرمردم به سمتش می آمدندتا مشکلات خود رابا او درمیان بگذارند، با جان و دل به حرف هایشان گوش می داد وبرای حل مشکلاتشان واقعا تلاش می کرد. هر بار که برای دیدن پدر ومادرش به کرمان می رفت، با اینکه آنجا مهمان بود، درِ خانه را به روی مردم باز می گذاشت تا هرکسی هر حرف ومشکلی دارد بیاید و با او درمیان بگذارد. هیچ وقت بدون دغدغه سر روی بالش نگذاشت. همیشه به فکر حل مشکلات مردم بود. هیچ وقت هم دنبال دیده شدن نبود. کار را برای خدا می کرد، نه برای ظاهرسازی وچیزهای دیگر. گاهی به اهالی خانه خیلی فشار می آمد . می دانستند پیروزی یا دستاورد مهمی که درکشور اعلام می شود، کار حاج قاسم بوده؛ اما هیچ اسمی از او نیست یا به اسم فرد دیگری تمام شده. ناراحت می شدند وبه حاجی اعتراض می کردند: «چرا؟! واقعا چرا مردم نباید بدونن که این کار رو شما کردین؟! چرا باید به اسم یکی دیگه تموم بشه، اما هیچ اسمی از شما نباشه؟!» حاجی لبخند زیبایی تحویلشان می داد ومی گفت: «مگه مهمه؟ اونی که باید کار من رو ببینه، داره می بینه. مردم هم خودشون می فهمن، شما نگران نباشین!» اعتقادداشت:«من برای خدا کار می کنم، خدا هم آبروی من رو می خره.» در انتشار این مطلب کوشا باشیم https://eitaa.com/shahid_Beyzaii