🔹 ...3 شاید توی دنیا هیچ‌کس مثل من و سعید اینقدر عاشق نبود... طاقت حتی یه لحظه ناراحتی همدیگرو نداشتیم...💕 هیچکس حق نداشت به نازدونه‌ی سعید کوچکترین بی‌احترامی کنه... حتی پسرای دانشگاه هم می‌دونستن که حق نزدیک شدن به منو ندارن🚫 دیدن صورت بی روح و رنگ پریدم تو آینه خودم رو هم ترسوند... چه برسه به سعید... پس تا نیومده بود باید حسابی به خودم میرسیدم 👗💅💄👄👌 سریع دست به کار شدم، کرم و رژ لب و خط چشم باریکم کار خودش رو کرد، در عین بیحالی مثل هرروز خوشگل و به قول سعید "جیگر" شدم... 👱😉 در حال عوض کردن لباسم بودم که زنگ در به صدا دراومد. سریع پله‌ها رو پایین رفتم و درو باز کردم. دیدن چهره ی سعید، حتی از پشت آیفون هم حالم رو خوب میکرد.💕 از در که وارد شد با دیدن من سوتی زد.... -اوه اوه، اینو نگاااا خانوم ما موقع مریضی هم ناز و تکه😍👌 چه جیگری شدی تو... با گفتن "دیوووونه" خودمو تو بغلش انداختم.... ❣هیچ‌جا به اندازه ی آغوش سعید برام گرم و امن نبود... -آخه وروجک دیشب چقدر بهت گفتم تو این هوای بارونی و سرد پالتو رو از تنت درنیار؟؟🌧 پالتو رو که در آوردی هیچ، لج کردی شالتم از سرت برداشتی...😒 تو که اینجوری منو اذیت می‌کنی حقته... اگه همون دیشب یه دونه میزدم تو گوشت الان حالت خوب بود.... -عههههه...😳 سعییید😒 -کوفت! -بد☹️ -شوخی می‌کنم😁 ولی انصافاً یه چک می‌خوردی بهتر بود یا الان بخوای بری دو سه تا آمپول بخوری؟؟😜 -نخیرشم، آمپول هم نمی‌خورم. تو که می‌دونی من چقدر از آمپول می‌ترسم😰 -ههههه. مسخره ی لوس...😂 -لوس خودتیییییی😝 گاز محکمی از بازوش گرفتم و پله‌ها رو دو تا یکی بالارفتم و به اتاقم پناه بردم. سعید هم پشت سرم دوید و وارد اتاق شد و درو بست... "محدثه افشاری" @shahid_ahmadali 🍃🌸