عزیز برادرم! مامان فاطمه مژده ی تولدت را از دایی شهیدت شنیده بود.آقا محمدعلی با یک لباس نظامی با سوغاتی‌های مختلف از میوه‌های خوش‌رنگ ولعاب تا نقل و نبات و آجیل به خوابش آمده بود؛اما سوغات اصلی‌اش چیز دیگری بود، نوزادی پیچیده در پارچه‌ای سپید، امانت را مقابل مامان فاطمه می‌گیرد و می‌گوید: « فاطمه بیا، این محمدرضای تو » مادرت چشم که از خواب باز می‌ کند ،قلبش بعد ازسه ماه نگرانی‌ آمدن نوزاد جدید آرام می‌شود. به شکرانه‌ی این آرامش در تمام ایامِ پیش از تولدت،۶ بار ختم قرآن میکند. تمام این روز‌ها به آرامش گذشت و تو یک روز بهاری درست موقع اذانِ ظهر به دنیا آمدی...بیست و ششم فروردین:) 📚 یک روز بعد از حیرانی 💌 و 👇👇 @shahid_Arman_seyyed