هدایت شده از ♡تبادلات گسترده گل نرگس«دوشنبه»♡
کنار تخت نشسته بودم و عین همیشه باهاش حرف میزدم : _ نمیخوای پاشی ؟ و ….. یکدفعه‌ای خط های رو دستگاه شد و منم . دکتر ها به سرعت وارد اتاق شدن و شروع به دادن . من مات و شک زده به مهدا خیره شدم و ازجام تکون نمیخوردم منو به زور از اتاق بیرون کردم خسته و بی جون تر از این بودم که گریه کنم از پشت پنجره به پریشونی دکترا زل زدم دکترا همینطوری میدادند ولی از یک ذره تکون خوردن . پرستاری پرده رو کشید و من رو در عالم‌بی خبری فرو برد...! https://eitaa.com/joinchat/847315078C137f191259