ازهمان‌سال‌های‌کودکی‌نمازمی‌خواندو روزه‌می‌گرفت. صبح‌هاکه‌خواهرهایش‌را برای‌ نماز صدامی‌کردم، می‌دیدم‌محسن‌زودتربلندمی‌شود. پدرش‌هم‌باصدای‌بلند قرآن‌ می‌خواند. می‌گفت:بذارصدای‌قرآن‌توگوش‌بچه‌هابپیچه... ماه‌رمضان سحرهاصدایش‌نمی‌زدم، که‌روزه‌نگیرد. اماوقتی‌می‌دیدم‌بی‌سحری‌ تاافطار گرسنه‌وتشنه‌می‌ماند، مجبورمی‌شدم‌صدایش‌کنم. نه‌که‌نخواهم‌روزه‌بگیرد،می‌دیدم‌ازخواهربرادرهایش ضعیف‌تراست،دلم‌می‌سوخت. می‌گفتم:بذاربه‌تکلیف‌برسی،بعد...‌. بزرگ‌که‌شد،زیادروزه‌می‌گرفت. نذرمی‌کرد.نمازش‌راهمیشه‌اول‌وقت‌می‌خواند. راوی:مادرشهید ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ ♥️﴾@Shahid_dehghann﴿♥️