محمدرضا با چند نفر دیگہ وارد اتاق شدݧ کہ علے و ببرݧ . 〰❤️〰❤️〰❤️🌹 میبینے علے اومدݧ ببرنت.الانم میخواݧ ازم بگیرنت نمیزارݧ پیشت باشم.علے وقت خداحافظیہ بازور منو از رو تابوت جدا کردݧ با چشمام رفتـݧ علے از اتاق دنبال میکردم.صداے نفس هامو کہ بہ سختے میکشیدم میشنیدم . از جام بلند شدم و دوییدم سمت تابوت کہ همراهشوݧ برم. ولی حالم بعد تر بود مرضیه خانم از ما زوتر رسیده بود ولی بی هوش شد علی جاااننن قرارمان به برگشتنت بود... به دوباره دیدنت... اما تو اکنون اینجا ارام گرفته ای... بی آنکه بدانی من هنوز چشم به راهم برای آمدنت... من عاشق لبخندهایت بودم وحالا باخنده های زخمی‌ات دل میبری ازمن . عاشق ترینم!من کجاوحضرت زینب؟! حق داشتی اینقدرراحت بگذری ازمن ❤️❤️❤️ علی جان خداحافظ . . الا توی تشییع جنازه ی عزیز ترینم حالم دگر گون بود حال خوبی نداشتگ ولی از یک چیز خوشحال بودم که علی جای بدی نیست علی شهید هست همسران شهدا چقدر صبر داشتند داشتند میزاشتنش همه خیس گریه بودند مرضیه :علی جان علی جان مادر ترو خدا بلند شو مادر جان بلند شو مردم نگاه کنید پاره ی تنم گوشه قبرستونه تورو به حضرت عباس نگید بخاطر پول میدن ... بی هوش شد.. ⭕️کپی رمان فقط باذکر نام نویسنده در غیر این صورت حرام⭕️ نویسنده:نرگس جمالپور ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ 💛🌿『@Shahid_dehghann』🌿💛‌