پریناز🌙:
.[﷽].
#روایت
#سرِ_سربلند 🌹
#قسمت_چهارم
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
بعضیهایتان شجاعتر از بقیه بودند. تو هم از همان شجاعترها بودی. فرماندهها در آموزشگاه از پیگیریات برای یادگیری تعریف میکردند و در منطقه از جرئت و جسارتت. خود مقداد هم دیده بود که چه سر نترسی داری.
موقع ورود به یکی از شهرکها آتش دشمن سنگی شده بود و جلوی حرکت شما را گرفته بود. همه زیر پناه یک دیوار ایستادند تا تو مسعود عسکری برای سنجش وضعیت زیر آتش رفتید و راه را برای برگشت باز کردید. این نترسیدنت هم بخشی از وجود پر شروشورت بود .
مسعود فرمانده دسته بود، اما انقدر روحیاتتان به هم شبیه بود که حسابی با هم رفیق شده بودید.
جنگ را اصلا جدی نگرفته بودید. شاید حتی بعد از شهادت عبدالله باقری و امین کریمی هم باز جنگ برایتان ترسناک نبود. قرار بود از چه چیز جنگ بترسید؟ مرگ و شهادت؟ مگر از همان اول قصد و غرضت شهادت نبود؟ باید شما را از چه چیزی میترساندند تا جنگ را جدی بگیرید؟ شاید حتی بعد از شهادت دوستانتان در تصمیمتان جدیتر شدید برای ادامه راهشان...
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#ادامه_دارد
#به_وقت_وصال
#یک_روز_بعد_از_حیرانی 📚
🆔•|
@shahid_dehghanamiri |•