🌷 خاطره ای از دقت نظر
#شهید #حسین_خرازی در مدیریت دفاع مقدس
حسین آقا گفت: گوشات با منه؟ رسیدید روی جاده، یک منطقهی باز باتلاقی هست تا جادهی بصره. اینجا رو باید لایروبی کنی، بعد خاکریز بزنی. نزنی، صبح تانکهای عراقی میان بچهها رو درو میکنن.
خیلی آتششان کم بود، گشتیهاشان هم میآمدند، نارنجک میانداختند. بیسیمچیم دوید. گفت: بیا. حسین آقا باهات کار داره. صدمتر به صدمتر بیسیم میزد...
میگفت: حالا کجایی؟ گفتم:صدمتری شده. گفت: نشد. برو از اون خاکریز اندازه بگیر، بیا.
گوشی را گرفتم. گفتم: حسین آقا! روی جادهایم؛ جادهی بصره. کنار دست من تیرهای چراغ برقه. خاطرتون جمع.
گفت: دارم میبینم. دستت درد نکنه. بعد از پشت خاکریز پیدایش شد...
@shahid_gomnam15