#قسمت_چهارم
داستان کمک امیر المومنین علی علیه السلام 👇👇
اون روز رفتم مسجدجامع و همونجا سه تا قول دادم ،که اگر زیر قولم زدم خدا هربلایی خواست سرم بیاره و اصلا نمی فهمیدم دارم چکار می کنم _
قول اول اینکه نمازامو دیگه بخونم و نمازهایی که قضا کردم هم بنویسم و هر روز چند رکعتی بخونم _
قول دوم اینکه هر هفته ای یک روز دو رکعت نماز هدیه به امام علی علیه السلام بخونم . و فرقی نداشت کدوم روز ، فقط یه روز در هفته باشه_
قول سوم هم اینکه به همسرم احترام بگذارم حتی اگر بدترین مرد روی زمین باشه و در این مدت کوتاه عمر ، مدیونش نشم . و ذهنی و فکری دیگر به هیچ کسی فکر نکنم ._
و این را نوشتم و در کتابی در مسجد قرار دادم واومدم خونه
بعد از یه هفته هم رفتیم مهمونی جمع فامیل
بدون هیچ گونه ارایش و بسیار ساده
همه نگام می کردن که حالت خوش نیست که اینطور اومدی ؟؟! وکلی خندیدن ،به منم خیلی برخورد ، گفتم خیر دیگه می خوام برای همیشه آرایش کردن را بذارم کنار ، _
خدا خودش گواه هست این حرف من نبود نمی دونم چطوری در زبانم اومد و لحظه ای همه سکوت کردن و شاید هم در دلشون به حرفم خیلی خندیدن
از اون روز به بعد من کلا ادم دیگری شدم و روز به روز هم حالم خوب می شد با اینکه مشکلات بسیار زیادی در زندگی برام پیش اومد ولی اصلا برام چندان مهم نبود و من همچنان سر عهدم موندم ، بعدا از مدتی چشمام
به خیلی چیزها باز شد و خیلی چیزهارا می فهمیدم. _ و دیگر رقصیدن را هم کنار گذاشتم. اصلا خجالتم می گرفت که چنین کاری پیش کسی انجام دهم . و خدایی که این امیرالمومنین علیه طوری دستمو گرفت که تا ابد منو
مدیون محبت خودش کرد_من اینقدر از نظر ایمان رشد کردم که تمام فامیل بخاطر ایمانم به من احترام بسیار زیادی می گذارند _اینو یادم رفت بگم اوایل خبلی منو مسخره می کردن و اصلا براشون چنین چیزی معنی نداشت
ولی کم خیلی از فامیل هم مثل من شدن ، نمی خوام بگم من اینقدر مومنم ولی خدای همه ما شاهد هست همون دو رکعت نماز برای مولا علی ع ،منو نماز شب خون کرد و خیلی چیرها نصیبم کرد من عطر بهشت را در سجاده نماز
شب استشمام می کنم ،
(پایان )
ان شاء الله همه اعضا از این داستان واقعی به نحو احسن استفاده کنند
_التماس دعا
یا علی مدد