#کتاب_شهید_چمران 🌹🍃
🌷🕊
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
فصل دوم ..( قسمت پنجم)🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
#اجازه_پدر_و_مادر
غاده و مصطفی در ظاهر نامزده کرده بودند ولی به اندازه یک جنگ از هم دور بودند جنگ داخلی به شدت گرفته بود و به خاطر مخالفت خانواده غاده در بیروت ماند و مصطفی در جنوب دلش برای مصطفی تنگ شده بود رفت مجلس شیشعان پیش امام موسی تا بهانه دیدار از جنوب را فراهم کند نامه ای گرفت تا با راننده به جنوب برود در زیر آتش توپ و خمپاره نامه را به دکتر رساند دکتر هم به سرعت جواب نامه را نوشت تا غاده بر گرداند اما غاده مخالفت کرد و گفت که به خاطر او آمده و بدون او نخواهد رفت اصرار مصطفی و سر پیچی غاده اولین فریاد دکتر در پی داشت برو توی ماشین این جا جنگ است با کسی هم شوخی ندارند غاده جا خورد هم از داد مصطفی ترسیده بود و هم دلخور شده بود ولی اطاعت کرد داخل ماشین که نشست آرام شروع کرد به گریستن چند لحظه بعد مصطفی آمد و به راننده گفت: شما برو من خودم او را می رسانم. غاده تمام راه را تا بیروت گریه می کرد و زیر لب غر می زد فکر می کردم احساس داری تصورش را هم نمی کردم این طور با من برخورد کنی ولی مصطفی تا موقع پیاده شدن غاده چیزی نگفت غاده که پیاده شد مصطفی دست را گرفت آرام از غاده عذر خواهی کرد و گفت: من نمی خواهم بی اجازه پدر و مادر بیایی و جنوب بمانی اولین و شاید آخرین باری که مصطفی سرغاده داد کشید. ازدواج غاده فشار زیادی به خانواده او وارد کرد به نحوی که حال مادرش آن قدر بد شد که کارش به بیمارستان کشید در تمام مدتی که مادر در بیمارستان بستری بود مصطفی به ملاقاتش می آمد دست مادر را می بوسید و اشک می ریخت روزهای اول مادر غاده از ناراحتی چیزی نمی گفت: اما از این همه محبت شرمنده شد چند روز بعد که مادر را به خانه برگرداندند جلوی چشم همه مصطفی دست غاده را گرفت و بوسید مادر گفت: چرا این کار را می کنی؟ مصطفی گفت: دستی که روزها به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر نداره من از غاده ممنونم که با این محبت و عشق به مادرش خدمت می کند.
#ادامه_دارد
#حاج_قاسم 🌷🕊
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#کانال_مهندس_شهید_هادی_جعفری..🌷🕊
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
@shahid_hadi_jafari65
🍃🌹🕊🌷🕊🌹🍃
---~~ 🌴
#لبیک_یاحسین...🌴~~---